search
linkdump
[archives]
friends
archives
go to archives' page...
« کشف آتش | Main | هولمز عاشق، هولمز تنها »
در نيويورک اتفاق افتاد
"به نظرم آمد ذهنش به نحو شگفتآوری در تعادل است و از خشونت عادی زندگی مدرن در امان مانده است؛ از شک کردن به خود، حسد، تمسخر، نياز به داوری در مورد ديگران يا کوچک کردن اين و آن و درد و بیتابیِ بلندپروازیهای شخصی به دور است. گريس جوان بود، اما روحی سالخورده و جهانديده داشت، و آن روز در موسسه هولت و مکدرموت، وقتی کنارش نشستم، به چشمهايش نگاه کردم و خطوط بدن لاغر و پرزاويهاش را به خاطر سپردم، گرفتار عشق آن جنبه از وجودش شدم: احساس آرامشی که در آن غوطهور بود، پرتوِ ساکت و فروزان درونش."
«شب پيشگويی» عاشقانهترين داستانی بود که از اُستر خواندهم، البته عاشقانهای اُستری با همان نگاه منحصر بهفرد نويسنده، همان دفترچههای قرمزرنگ و آبیرنگش و همان حس عدم اطمينانی که در تمام داستانهايش موج میزند.
[دربارهی «شب پيشگويی» | کتابهای عامهپسند]
[لوياتان | دربارهی «هيولا»]